۱۳۸۸ دی ۱۲, شنبه

منشا سقوط اخلاق در جوامع توده‌ای و فردیت‌کش

مروری بر رفتارهای روزمره این روزهای ما ایرانیان که به غایت میل به گریز از قانون، بی توجهی به حقوق افراد و خودمحوری و سودانگاری در آن به وفور به چشم می آید نمایانگر تضادهای عمیقی است که با سرشت جامعه دینی ناهمخوان و متناقض است.
دستورهای دینی که از کتب مدرسه و دانشگاه تا تلویزیون و جراید و دیوارهای شهر خودنمایی می کند و دائم در معرض انظار است، غالبا در قواره شعار و دستورالعمل هایی پیاده نشده، خاک می خورند و در عوض، سعی می کنند نما و ظاهر جامعه را رنگ اخلاقی و دینی بزنند. فاصله ایجاد شده میان خلق و خوی جامعه فعلی ایران با آنچه به ظاهر ادعای آن می رود، دیگر از محدوده شکاف گذشته و به چاله ای عمیق می ماند. در فضای کنونی جامعه ایران دیگر عملا اطلاق هایی چون پروای اخلاق، ترس از خدا، گذشت و دگرمداری جای خود را به اقسام بی پروایی در برابر قوانین زمینی و الهی، بهتان و دروغ بستن، تملق، تحمیق و لگد کردن دیگران با هدف رشد و ارتقای سطح اجتماعی و مادی داده است.
به راستی و به سخن دکتر سروش چرا با وجود این همه عالمان اخلاق، کتابهای اخلاقی، نصایح و روایات، شعارها و مواعظ دینی و اخلاقی که از گذشته تا امروز با ما بوده، حظ و بهره مان از اخلاق حسنه این قدر کم است؟
نقطه فاجعه آمیزتری که از میان مشاهدات دریافت می شود این است که فرد ایرانی مقیم خارج از ایران که سالها در دل فرهنگ غرب زیسته و با آداب و رسوم و قراردادهای شهروندی آنجا خو گرفته، نه تنها دستخوش نزول اخلاقی و انحرافات نشده بلکه با حضور گاه به گاه در ایران و نظاره بی احترامی ها به قانون، ربودن حقوق دیگران و عدم تطبیق روح و روان انسان ایرانی با قواعد شهرنشینی و شهروندی، برای ماندن پا سست می کند و اغلب خاک و رگ و ریشه و علقه های ملی اش را وامی گذارد و و دلزده و دلگیر از ناراستی ها راه بازگشت در پیش می گیرد.
در اینکه طی قرن اخیر، عدم تطبیق جامعه ایران با فرهنگ مدرن، تعارض های اجتناب ناپذیری را در سطح باورها و اعتقادات، سنتها و رفتارهای جامعه استبدادزده ما پدید آورد و حرکت رو به جلوی دولتها، روشنفکران و جامعه نیز با سرعت زمانه جدید قابل قیاس نبود تردیدی وجود ندارد اما اینکه چرا پایه های ارزشی، اخلاقی و دینی جامعه تا این اندازه متزلزل شده و پشتوانه ها و الگوهای عقلانی و اخلاقی – و حتی خارج از دایره سنت صرف – را از حافظه جمعی ما پاک کرده، پرسشی است که بخشی از پاسخ آن را می بایست در چگونگی اعمال قانون و اخلاق و عدالت و درستی از سوی حاکمان جستجو کرد.
قوانین در نظام های بسته و مبتنی بر تک صدایی، قوانینی دولت محور به حساب می آیند. درواقع حکومت هایی که در عین اعمال اقتدارگرایی مدعی پیاده سازی قانون و امنیت و عدالت در سطح جامعه هستند هر سه عنصر قانون، عدالت و امنیت را تنها از منظر حاکمیت و به نفع آن تفسیر و اجرا می کنند.
نظام های اقتدارگرایی که خود را از پیش و به حکم تاریخ یا دین خدا صاحب حق حاکمیت می پندارند و رای و محوریت مردم را نیز تنها از جنبه دستیابی به حق مذکور، مشروع و ضروری فرض می کنند قبل از هر چیز به بقای حکومت می اندیشند. از نظر اینان "حق" تنها نزد آنهاست و لذا آنچه می بایست به عنوان حقوق شهروندی یا قانون در جامعه تنظیم و اجرا شود به نوعی مرتبط و همبسته با حاکمیت و حامی و حافظ منافع آن است.
"حقوق" و "قانون" در نظامی که خود را به حکم حرکت تاریخ و یا وعده خداوند یگانه صاحب حقیقت تلقی می کند و دیگران را باطل و نالایق برای حکمرانی و قانون گذاری و نظام بخشی می پندارد با قانون مداری در نظام های دموکراتیک واجد تفاوت هایی بنیادین است. حقوق انسانها و حاکمان در حاکمیت های خود حق بین، حقوقی تکلیفی و مسئولیت آور در برابر دولت است؛ حال آنکه در نظام های انسان محور و مردم سالار حقوق فردی به صورت متقابل و برابر محقق شده و دولت و جامعه نسبت به یکدیگر وظیفه مند و صاحب حق به شمار می آیند. به بیان دیگر، حکومتی که مشروعیت خود را نه از مردم که از ایدئولوژی اخذ می کند، خود و جامعه را در قبال ایدئولوژی مسئول و مکلف می داند و به این ترتیب قوانین و قراردادهای نوشته و نانوشته میان خود و جامعه را نیز بر اساس نگره ایدئولوژیک اش مدون می کند. بنابراین پایبندی به جزمیات مجالی به ظهور و بروز "فردیت" و "عرصه عمومی" نداده و با کشتن مفهوم فردیت و به سقوط افکندن حقوق فردی، دامنه عمل و نوآوری های انسانی را محدود کرده و هر کس را خارج از قواعد دگرمداری و احترام به حقوق اجتماعی، تنها معطوف به خود می سازد.
در جامعه ایدئولوژی محور و عاری از فرمول های انسانی، کوشش برای کسب علم و پیشرفت و فتح قلل موفقیت نیز معطوف به نیرویی فرامادی و ذهنی می شود. از این رو حذف نگرش زمینی از سیاست و ایدئولوژی و عدم دخالت دادن فرد انسانی در تصمیم گیری ها و قانون گذاری ها نه تنها عامل عقب ماندگی و رکود جامعه است بلکه مناسبات میان افراد و مراودات اجتماعی را هم به پائین ترین سطح تنزل می دهد. می توان گفت در جامعه ای که حقوق و اخلاق مدنی جایگاهی نیافته و فرد با الگوی دولت – کلیسا سروکار دارد، هیچ گاه چارچوبی عادلانه و فردمحور از حقوق اجتماعی شکل نخواهد گرفت و قواعدی تکلیفی و یکسویه (حاکمیت محور) خط و سمت حرکت او را به عنوان عضوی از جامعه توده ای تعیین خواهد کرد. رنسانس غرب که با حذف الگوی فکری اخروی و جانشینی نگاه دنیوی و اومانیستی، رستگاری و کمال این جهانی فرد را خواستار شد، "انسان سیاسی" و "انسان اقتصادی" را جایگزین تندیس واره "انسان دینی" ساخت و تعریفی نوین از فرد به دست داد.
در این اندیشه، دولت به جای کلیسا می نشیند، دین به عرصه خصوصی می رود و قانون اساسی و حقوق متقابل دولت و فرد، نگره تکلیفی را به کنار می نهد. زمانی که انسان خود را از هویت توده ای جدا کرد و صاحب اصالت و استقلال فردی و حقوق سیاسی و اجتماعی در برابر حکومت شد آن گاه گفته نغز ارسطو که "انسان خارج از قوانین مدنی و شهروندی یا خداست و یا حیوان" به نوعی تداعی شد. پس شرط اول در تحقق حقوق حقه اجتماعی و احترام افراد به یکدیگر، استقرار دولت دموکراتیک و خروج از وضعیت نظام کلیسایی بود. به معنی دیگر با از میان برداشته شدن نگاه تکلیفی به انسان از جانب دولت، فرد با حقوق و حدود و منافع واقعی خویش آشنا شد و "اخلاق" نیز چون دیگر مفاهیم به درآمده از صورت ایدئولوژیک، شکلی عملی ، عینی و ضروری به خود گرفت.
آنگاه که غرب برای رستگاری و سعادت بشر، نسخه ای این جهانی و واقع نگر پیچید و انسان مداری و تجربه گرایی و محسوسات را ملاک ذهن و عمل خود قرار داد، با هدف تولید انبوه لذت، چیرگی بر طبیعت و دستیابی به زیست مطلوب تر، نظام سرمایه داری و رقابتی را شکل برتر حکومت دانست و بواسطه این دگرگونی، خدمت به انسان را جایگزین خدمت به خدا و کلیسا کرد. البته نباید این نکته را از نظر دور داشت که وقوع جنبش اصلاح دینی به معنای پرداختن صرف به سیاست، تشکیل دولت لیبرال و بکار بستن اصول لیبرال دموکراسی نیست. در تغییر ساختار کلیسایی به دولتی و تبدیل انسان مکلف دینی به انسان عامل و فاعل سیاسی و صاحب حق، تنها دل بستن به روشهای دموکراتیک کارساز نیست و پیش از آن آنچه ماهیت دولت و ساختار سیاسی را تعیین و تثبیت می کند، تغییر در "نگرش" و "اندیشه" هاست. به هر شکل روح معنویت گرا و قائل به سعادت اخروی که دنیاگریزی را به جای تسخیر دنیا، محافظه کاری و احتیاط را به جای لذت آفرینی و عمل به تکلیف را به جای آزادی و احقاق حق آموخته، پیش از تحول در ساختار سیاست محتاج پذیرش تفکراتی دیگرگون است.
ایران و چین در سده اخیر از طریق جنبش هایی نظیر مشروطه و سون یات سن و... بارها به برپایی حکومت قانون و برقرار ساختن نظام دموکراتیک و با انگیزه پیشرفت و مدرن سازی روی آورده اند اما این حرکتها همواره محکوم به شکست بوده و بذر دموکراسی تاکنون در خاک این کشورها به عمل نیامده است. شاید هند تنها نمونه موفق این پیوند در میان ممالک جهان سوم شرق نشین بود که بواسطه آموزه های صلح محور و اخلاق گرای گاندی و تماس ناگزیر با غرب استعمارگر پایه های نوعی لیبرالیسم را در هند بنا گذاشت. موضوع دیگری که در پیاده سازی نسخه دموکراسی برای سرزمین های ناهمجنس و رشد نیافته مشاهده شده و از عوامل شکست این پروژه به حساب می آید، تقلید روشی صرف از حکومت های غربی و بومی سازی ظاهری خصائل آنها بدون توجه به شرایط و فرهنگ سنتی جامعه خودی است که به دلیل ناهمخوانی نسخه مربوطه با اوضاع کلی جامعه بیمار، شرایط را پیچیده تر ساخته و راه به نابسامانی، تشویش و سپس خشونت و سرکوب و سرگردانی عمومی می برد.
جوامع در مرحله سنت و یا در حین گذار به عقلانیت و انسان باوری همچنان عناصری چون دین، نژاد و قبیله را در تاسیس حکومت دخیل می دانند. این نظام ها همان طور که پیبشتر نیز ذکر آن رفت بر اساس حقی از پیش تعیین شده، ولایت مردم را به دست می گیرند و بدین ترتیب صاحب حق بر گردن امت خود می شوند. فرد در این جامعه فاقد حوزه عمومی و مجال سیاست ورزی است و بنابراین مخالفت اش با قدرت، نوعی براندازی و ستیزه با حکم تاریخ یا شرع قلمداد می شود و از این رو ناآشنا به حقوق ذاتی خویش، تنها به زیستن می اندیشد و می کوشد در زندگی جمعی و توده ای خود تنها به منافع شخصی اش دست یافته و غیر از خود کس دیگری را واجد حق نشمارد.
نبود نظام حقوقی سبب می شود تا مفهوم حق در بطن جامعه مخدوش و آشنایی زدایی شده و معانی واژگون شده ای از آن ارائه شود. اخلاق و صفات حسنه اخلاقی نیز زمانی از صورت درونی خارج شده و جنبه عینی می گیرد و بر سایرین تاثیر می گذارد، که حقی برای دیگری متصور و باوری نسبت به این مسئله وجود داشته باشد.
ساختارهای سیاسی منکر حقوق فردی اعم از نظام های کمونیستی، فاشیستی، ناسیونالیستی، دینی استبدادی و... اساسا مجالی برای پیاده سازی روش های اخلاقی، احترام به حقوق متقابل و قانون محوری فراهم نمی کند و در قالبی تک ساحتی و شعارگونه به تزریق تعابیر تازه و دهان پرکن اخلاقی در جامعه می پردازد؛ جامعه ای که چه بسا خود را به آن صفت می شناسد ولی افراد آن به حیوانی ترین و غریزی ترین صورت ممکن، تنها به خودمحوری و ریاکاری و دروغ بافی نزدیک می شوند؛ مسیری بس دور از اخلاقیات واقعی بشری و نشان دهنده قتل روح و فردیت انسانی.

جواد ماه‌زاده

بنیاد باران

۱۳۸۸ دی ۱۱, جمعه

یک خدا یک معنی ، یا دو خدا دو معنی

 دقیق تر توضیح میدم: فرض کنید این منبع عنصرها که سازنده کل جهان و مفاهیم است یک عنصر به نام اکسیژن(خوبی) داشته باشد ولی عنصری به نام هیدروژن(بدی) در آن وجود نداشته باشد.  آیا امکان دارد آفریده شده ای از این منبع دارای عنصر هیدروژن(بدی) باشد؟ مگر این منبع آفریننده ی کل هستی و مفهوم های درون آن نیست؟ پس چطور ممکن است ما در این هستی عنصری به نام هیدروژن داشته باشیم؟
جواب: می شه گفت که این هیدروژن تعریفی است از عدم وجود اکسیژن در آن آفریده ی منبع.
من میگم : چرا باید تا وقتی که از اکسیژن(خوبی) حرف میزدیم برایش موجودیت و آفریننده در نظر می گرفتیم ولی وقتی چیزی به نام هیدروژن(بدی) پیدا شد بگوییم که این وجود خارجی ندارد و آفریننده ندارد! من میتوانم بگم که منبعی بوده که دارای عنصرهایی بوده که این هستی و مفاهیم را ساخته و هیدروژن(بدی) یکی از عنصرهای این منبع بوده است! الان تعریف اکسیژن(خوبی) چی میشه؟
مثالی دیگر: چه فرقی دارد که بگیم "روز یعنی نبود شب" یا بگیم "شب نبود روز"؟ در آخر شب و روز وجود دارند. شاید بعضی ها بگویند که اشتباه گفته ای، "روز یعنی بودن نور" و "شب یعنی نبودن نور" و نور هم یکی است. من میگم که باز یک طرفه به مساله نگاه کرده ایم. ما نور و سازنده اش را دخالت داده ایم ولی تاریکی و عامل به وجود اورنده اش را حذف کرده ایم! طبق اصل علت و معلول اگر ما به دنبال علت روشنایی برویم به یک منبع نور مثلا خورشید می رسیم و در همین جای تسلسل می ایستیم و به دنبال علت تاریکی میرویم. در اولین قدم به احتمال زیاد به جسمی کدر می رسیم که جلوی نور را گرفته و باعث تاریکی شده است. پس علت تاریکی شد جسم کدر و در ادامه نبود نور شده معلولِ وجود این جسم کدر.
  ما از تاریکی کمک می کنیم تا به روشنایی معنی بدهیم ولی منکر وجود تاریکی می شویم! چرا؟
این روش تفکر یک طرفه و یگانه پرستی از کجا پیدا شده؟
برای این معانی مختلف که در مقابل هم قرار گرفته اند و به هم معنی می دهند و وجودشان به یکدیگر وابسته است دو دیدگاه می توانیم داشته باشیم.
1-    دو خدا داریم که در مقابل هم قرار گرفته اند و دارای صفاتی جداگانه هستند.
2-    یک خدا داریم که دارای تمام این صفات و خصوصیات است.

خصو صیات خدا - مثالی ساده برای اثبات وجود دو خدا

پس خوبی یک قدرتی دارد و بدی هم یک قدرتی دارد. هر دو وجود دارند و بر هم تاثیر می گذارند.
خوب حالا به این سوال جواب میدیم که این بدی و زشتی ها و خوبی ها و زیبایی ها چگونه به وجود آمده اند؟ آیا خدا دارای همه خوبی ها و بدی هاست؟ یا این که دو یا چند خدا وجود دارد؟
بعضی ها که به اینجا می رسند دوباره برمی گردند و می گویند بدی یعنی دوری و نبود خوبی! خوب حالا یک توضیح بیشتری میدهم تا متوجه تفاوت این دو تفکر بشوید: در نظر می گیریم که یک خدا این جهان را آفریده و دارای تمام صفات برتر است و این بدی ها، زشتی ها و ... در اثر دوری از منبع خوبی ها (صفات برتر) به وجود می آیند.

مگر نگفتیم که خدا یکتاست و کل جهان را آفریده و همه جا از خصوصیات و صفات او ساخته شده و جان گرفته ؟! پس چطور ممکن است ما یا هر چیز دیگری در مکان یا زمانی در این جهان قرار گیریم که سرشار از خصوصیات خدا نباشد؟
 مثال: فرض کنید که خدا مانند منبعی از عنصرها باشد و کل جهان را از این عنصرها ساخته باشد(فرض کنید). آیا امکان دارد یکی از ساخته های این منبع عنصرها، در مکان یا زمانی از این جهان قرار گیرد که آنجا از عنصرهای دیگری ساخته شده باشد؟
طبق تعریف یگانگی خدا پس اگر خدا یگانه باشد ما نباید چیزی به جز خوبی، نیکی، زیبایی و ... بفهمیم. شاید خدا دزد هم بلده که این قدرت رو در وجود یک نفر میزارد و همچنین نیرنگ، دروغ، تجاوز و ... .
شاید بگویید این تعریف ها نسبی هستند و نسبت به شرایط معنی مختلفی می دهند. این جواب خوبی برای پیچوندن مساله است. چون وجود خدا یگانه و مطلق است پس قوانین و تعاریف هم مطلقند. ما با نسبی کردن تعاریف و قوانین معنی آنها را از بین می بریم.

پس دیدید که چگونه با یک مثال ساده از عناصر توانستیم به نتیجه برسیم

مثالی دیگر: ادیان سامی دروغی بیش نیستند

خصوصیات خدا - نظم جهان مفهوم و دلیلی بر وجود بی نظمی

نظم جهان:
آیا واقا این دنیا نظم دارد؟ این طور که علما نظم نظم می کنند آدم فکر می کنه که اصلا بی نظمی وجود ندارد! نه عزیزان همش منظم نیست. مگه میشه بی نظمی وجود نداشته باشد؟!! نظم با بی نظمی معنی پیدا کرده است و بی نظمی با نظم.  بی نظمی هم هست و وجود دارد ، فقط به چشمی باز و دیدی بی طرفانه نیاز دارد تا دیده شود. ما در بیشتر محیط اطراف خودمان نظم را می بینیم و به شگفت می آییم مخصوصا در جاهایی که دستمان یا زورمان نمیرسد تا نظمش را به هم بریزیم! مثلا کهکشان ها و سیاره ها. ولی حاظر نیستیم بی نظمی این کهکشان ها را ببینیم. این سیاره ها که تحت تاثیر ما انسان ها نیستند که دچار بی نظمی شوند. پس چرا باید یک سیاره از مدار خارج شود یا در اثر بخورد یک شی آسمانی نابود شود. مگر قرار نیست که همشون با یک نظم در یک مدار بچرخند؟! پس این شهاب ها و خرده سیاره ها و ... از کجا پیدا می شوند؟ 
شاید بگویید این اتفاقات(بی نظمی ها) هم خود دلیلی دارند و اگر نباشد ممکن است مشکلی پیش بیاید وشاید بتوان چند دلیل علمی قانع کننده برای این اتفاق ها آورد. مثلا بگوییم که این سیارکی که از مدارش خارج می شود و با دیگری برخورد می کند به این دلایل خوب است! حالا من یکم این موضوع را جدی تر میکنم و می گویم که اگر این بی نظمی باعث شود که زمین در کمتر چند ساعت از بین برود چی؟ اینجاست که همه توش می مانند چون انسان موجودی خودخواه است. این یک مثال ساده و سطح پایین است ولی اگر بخواهید بیشتر بفهمید با من ادامه دهید.

دیدگاه دوم: بی خدای و بی آخرت

در دیدگاه اول دیدیم که خدا آفریننده جهان و یکتا و ... است. این دیدگاه خیلی به انسان ها حال میده چون جواب خودخواهی ها و زیاده خواهی ها را به نحوی میدهد
 
باز از عقل استفاده می کنیم :
  نه، خدا به این صورت وجود ندارد: با نگاه دقیق تر در این جهان می فهمیم که بی نظمی هایی وجود دارند و این بی نظمی ها و تفاوتها هستند که باعث شده اند ما متوجه وجود مفهومی به نام نظم و زیبایی و ... شویم. عناصری ناپایدار و بی نظمی وجود دارند که بر دیگر عناصر تاثیر می گذارند. زشتی ها و بدی هایی هستند که بر زیبای ها و خوبی ها تاثیر می گذارند و حتی انها را نابود می کنند.
  خدای یگانه برای این به وجود آمده که از دوگانگی و چندگانگی میان انسان ها  جلوگیری کند و انسان را یگانه مخلوقِ برتر خدای یگانه نشان بدهد و انسان را وارث تمام دنیا نشان دهد. آخرت برای این است که به این آرزوی دیرینه انسان ها ، جاویدانی ، که هیچ وقت جوابی برای آن پیدا نکرد، پاسخ و وعده های واهی یا گول زننده بدهد تا انسان از همان عمرش بهره ببرد.
  
   ما توانستیم خدا را یگانه کنیم ولی نتوانستیم یک اسم و یک دین برایش بیاریم ، جون ساخته دست ما بود. آخرت را آوردیم تا از فکر جاویدانی شدن بیرون بیاییم و وقت و عمر خود را برای این خواسته دست نیافتنی هدر ندهیم ولی یادمان رفت که قرار است این چند سال عمرمان هم زندگی کنیم!
خدا و آخرت و بهشت و جهنم ساخته دست بشر است

دیدگاه اول: خدای یگانه و آخرت


از اول دبستان تا پایان تحصیلات در کتاب های درسی برنامه ریزی شده و هدفمند آخوندها می خوانیم که خدا عاقل، منبع زیبایی ها و خوبی هاست، صبور و بخشنده است و به همه چیز آگاه است، و تنها آفریننده این جهان است و هیچ شریکی ندارد و یگانه است و یگانه... .
حالا باید شک کنیم و این سوال ها را مطرح می کنیم:
حالا سوال این است که آیا واقا خدا اینچنین است؟ آیا صفت های بیشتری ندارد؟ یا شاید اصلا همه این صفت ها را نداشته باشد!  اگر خدا همه خوبی ها و ... رو داره و آن ها را آفریده پس کی بدی ها ، زشتی ها و نادانی و بی نظمی  رو آفریده؟ شاید با این شرایط ما دو تا خدا داشته باشیم!

حالا از عقل استفاده می کنیم تا ببینیم آیا میشود این خدا وجود داشته باشد یا نه؟
بله وجود دارد: چون وقتی به این نظام و این جهان زیبا و با نظم نگاه می کنیم و هماهنگی و نظم بین اجزای آن را می بینیم می توانیم به وجود خدا پی ببریم. این جهان را باید خدایی آفریده باشد که این خصوصیات را داشته باشد و باید وجود داشته باشیم تا بر این نظم و هماهنگی نظارت کند.
 (تا اینجا زیاد نیاز به اثبات ندارد چون تو سطوح تحصیلی زیاد برامون تشریح کردند و نتایجی گرفتند. به پیش زمینه مراجعه کنید) 

خوب پس این که ثابت شد این جهان را خدا آفریده و همه ی خوبی ها ، زیبایی ها و نظم و ... از خداست.  حالا به این سوال جواب میدیم که چه کسی بدی و زشتی و ... رو آفریده؟؟
بدی و زشتی و ... که نیاز به آفریننده ندارند این ها در اثر دوری از خدا به وجود می آیند. 
مثال : خدا مانند یک منبع نور است که به همه جا می تابد و هرکس به نسبت توانایی و خواستش از این منبع روشنایی بهره می برد و هر کس که از این منبع دورتر میشود بیشتر در تاریکی به سر می برد و کمتر بهره می برد.
پس خدایی یکتا وجود دارد که این دنیا را آفریده و دارای همه صفات برتر است و از بدی ها پاک است.
 
پایان دیدگاه اول

پیش زمینه: خدا چیست؟

یکی از سؤالاتی که گاهی افراد بیدین با آن سعی در گیر انداختن دوستان مؤمن میکنند سؤال از ذات خداست. اینجا اگر پاسخی غلط بدهیم فرد بیدین با خطای خودمان سعی در رد وجود خدا میکند. در زیر به چندتا از این سؤالها پرداختیم:

سؤال: خدا چیست؟
پاسخ: خدا هستي نامحدود و آفريدگار جهان و جامع همه كمالات است و نقص و عيبي در ذات وي راه ندارد و هستي او عين ذات مقدّسش مي‏باشد. موجودات آفريده شده‏ي خدا هستند و هستي خويش را از خدا مي‏گيرند و هيچ گونه استقلالي ندارند . خداست كه آنها را آفريده و بدانها افاضه وجود مي‏كند چون خدا مستقل و موجودات غير مستقل هستند يعني وجود آنها از خداست نمي‏توان گفت خدا از موجودات جداست و با آنها ربط وجودي ندارد امّا بايد دانست كه چون خدا جسم نيست نزديك بودن او با موجودات مثل نزديك بودن جسمي با جسم ديگر نيست. علي بن ابيطالب«عليه السلام» مي‏فرمايد: خدا داخل در اشياء است نه مثل دخول چيزي در چيز ديگر و خارج از وجود اشياء است امّا نه مثل خروج جسمي از جسم ديگر(توحيد صدوق، ص 306). اگر مقصود شما از چيستي، آگاهي از ماهيت خدا است، در پاسخ بايد توجه داشت كه اصولاً ماهيت خداوند به اين معنا كه مثلاً از چه چيز به وجود آمده يا ساخته شده است اصلاً صحيح نمي‏باشد ، زيراچنين فرض هايي، نشانه نقص و كمبود است و در ذات الهي راه ندارد. از چيز ساخته شدن به اين معنا است كه خداوند در وجود خود به آن چيز ها نياز دارد و اين با ذات بي نياز الهي سازگار نيست و نيز به اين معنا خواهد بود كه آن چيز ها قبل از وجود خداوند ، وجود داشته تا خداوند از آنها به وجود آمده باشد ، در حالي كه همه چيز آفريده او است و نيز او ازلي است و هيچ چيز قبل از وجود او نيست تا از آن ساخته شده باشد. خداوند چيز جز هستي و وجود نامتناهي نيست و هيچ چيز وجود او را محدود نمي كند . حقيقت ذات نامحدود الهي براي ما كه موجودات محدود هستيم قابل درك نيست و به همين جهت در روايات آمده كه در ذات الهي تفكر نكنيد ، بلكه در صفات خداوند تأمل كنيد. هم چنين خدايي كه ما در تصور و خيال خود بياوريم ، خدا نيست و اصولاً خداوند در تصور و خيال ما در نمي‏آيد و عقل نيز به ذات الهي راه نمي‏يابد چون لازمه آن، احاطه به خداوند است و خداي نامحدود در احاطه موجود محدود و عقل ناقص داخل نمي‏شود.

سؤال: کلمۀ "خدا" یعنی چه؟
پاسخ: لفظ خدا در زبان فارسي مخفف "خودآ" يعني خودبه وجود آمده و تقريباً مرادف با واجب الوجود است، يعني موجودي كه وجود براي او ضرورت دارد و عدم براي وي محال است و موجود ديگري به آن وجود نداده است، ولي با توجه به مشابهات آن مانند خداوند و كدخدا مي توان گفت معناي لغوي آن شبيه به معناي صاحب و مالك و معنايي كه در عرف از آن فهميده مي‌شود، نظير خالق و آفريدگار است.(محمد تقي مصباح يزدي، معارف قرآن، خدا شناسي، كيهان شناسي، انسان شناسي، ص 21) بر همين اساس در زبان فارسي به جاي مفاهيم واجب الوجود، خدا گفته مي شود. روشن است كه هيچ موجودي به خداوند وجود نبخشيده و خداوند معلول هيچ علتي نيست ، پس كلمه «خدا »كاملا متناسب با حقيقت وجود خداوند است . در زبان عربي اسم هاي فراواني براي خدا ذكر شده است در دعاي جوشن كبير هزار اسم و صفت براي خداوند متعال آورده شده است . در قرآن نام هاي زيادي براي خدا آمده است , مانند اللّه ، خالق ، باري ، مصوّر، رب ّ، رحمن، رحيم، عزيز، جبار، متكبر، قدوس، سلام، مهيمن و ملك و واژۀ خدايان در تاريخ ايران به چشم مي خورد و گاه خدا به كارمي رود. البته اسم هاي ديگري در زبان فارسي هست كه به خدا اطلاق مي شود، مانند: يزدان ، ايزد، پروردگار، آفريننده و آفريدگار و ...

سؤال: خداوند از چه زمانی وجود داشته است؟ خدا کجاست؟
پاسخ: خداوند داراي جا و مكان خاصي نيست زيرا مكان و زمان داشتن از خواص جسم است , و مكان براى چيزى تصور مى شود كه داراى حجم و امتداد باشد و نيز هر چيز زماندارى از نظر امتداد و عمر زمان ,قابل تجزيه مى باشد و اين نيز نوعى امتداد و تركيب از اجزاء بشمار مى رود ؛ پس نمى توان براى خداى متعال مكان و زمان در نظر گرفت و هيچ موجود مكان دار وزماندارى واجب الوجود نخواهد بود . اگر براي خدا جا و مكان خاصي فرض شود ، علاوه بر اين كه او را نيازمند به زمان و مكان دانستيم ، او را محدود نيز كرده ايم ، در حالي كه وجود الهي ، نامحدود و نامتناهي است . هم چنين بودن او را در مكان خاص و زمان خاص ، بدان معنا است كه در زمان و مكان هاي ديگر حضور ندارد و اين هم نشانه نقص است و هم با حضور خداوند در همه جا و هر زمان منافات دارد. او هستي و وجود نامحدود است كه نمي توان او را در زمان و مكاني خاص محصور و محدود كرد و حقيقت وجود نامتناهي او در ذهن انسان محدود و متناهي داخل نمي شود ، اما آثار وجود او در همه جا نمايان است و انسان با عمق جان خويش او را در مي يابد.

خداوند آفريننده مكان است و همانند «نور محض» نيازي به مكان ندارد بلكه پيدايي همه چيز در پرتو روشنايي و تجلي اوست و همانند «روح» تدبير همه سلول هاي بدن و فعاليت هاي بدن به عهده اوست بدون اينكه جايي از بدن را اشغال كند اما نه جدا از جهان است و نه آميخته با جهان است و همچنان كه انسان در شناخت روح و اسرار آن عاجز است و عقل آدمي از درك ذات حق نيز عاجز است و تنها بايد به آثار و صفات خداوند فكر كند تا معرفت پيدا كند. و تنها بايد از طريق محبت و قلب او را بيابد كه وصف ناشدني است. براي توضيح بيشتر توجه شما را به مطالب ذیل جلب مي كنيم:

الف. وقتي ما بخواهيم صفتي را براي چيزي اثبات يا سلب كنيم يا بپرسيم كه اين چيز فلان صفت و ويژگي را دارد و يا خير بايد آن چيز قابليت و استعداد پذيرش آن صفت را داشته باشد، لذا انسان كه قابليت عالم شدن را دارد، مي توانيم بگوييم عالم است و يا عالم نيست و يا بپرسيم كه آيا عالم است؟ ولي در رابطه با چيزي مثل ديوار كه قابليت پذيرش اين صفت را ندارد، نمي توانيم بگوييم آيا عالم است ، يا جاهل ؛ و سؤال از اينكه آيا اين ديوار عالم است يا جاهل سؤال بي معنايي خواهد بود. پس اين قاعده منطقي به ما مي گويد در جايي مي توان از ثبوت يا سلب صفتي سؤال كرد كه قابليت اتصاف به آن صفت باشد ، ولي در جايي كه بخاطر ضعف يا قوت وجود اين قابليت نيست سؤال معنا نخواهد داشت.

ب. در اين مقدمه بايد معناي مكاني روشن شود. براي مكان فلاسفه تعاريف متعددي ذكر كرده اند معروفترين تعريف كه مورد قبول فارابي و ابن سينا است و از ارسطو ذكر شده اين است كه مكان عبارت است از سطح داخلي جسمي كه مماس با سطح خارجي جسم ديگر باشد.(آموزش فلسفه، ج2، آيت الله مصباح يزدي، ص144) معناي اين عبارت اين است كه مكان حقيقي هر چيز عبارت است از مقداري از حجم جهان مادي كه مساوي با حجم جسم منسوب به مكان باشد. چنانچه از اين تعريف و همين طور از تعاريف ديگر بدست مي آيد كه اولا مكان تابع جهان است و قبل از پيدايش يا بعد از فناء جهان مادي ، مكان وجود ندارد و ثانيا مكان از خواص اجسام است و شي مجرد و فرا زماني و غير مادي ، داراي مكان نيست.

ج. فلاسفه بين مكان و مفهوم كجائي فرق مي گذارند و مي گويند كجائي از مفاهيم نسبي است يعني كجائي از سنجش چيزي با مكان حاصل مي شود كه اين فرع داشتن نسبت يا مكان است ؛ بنابراين چيزي كه نسبت با مكان ندارد، سؤال كجائي درباره او معنا ندارد(آموزش فلسفه، ج2، آيت الله مصباح يزدي، ص142)

د. خداوند متعال موجودي مكانمند نيست تا جا و مكاني را اشغال نمايد كه دلايل بسياري براي آن وجود دارد. يكي از دلايل اين است كه قرار گرفتن در جهت يا مكان از اوصاف اجسام يا عوارض جسماني است و خداوند متعال نه جسم است و نه عوارض جسماني دارد و اينكه خداوند جسم و جسماني نيست ، چون جسمانيت مستلزم تركيب است و هر مركبي در تحقق خود محتاج به اجزاء است حال آنكه خداوند متعال واجب الوجود و غني مطلق است.(آموزش كلام اسلامي، محمد سعيدي مهر) بنابراين اگر بگوييم خدا ، مكان دارد ، خدا موجود نيازمند خواهد بود؛ در حالي كه خداوند بي نياز مطلق است؛ پس مكان ندارد. پس نه مركب است و نه جسم و نه اتساب مكان به او صحيح نيست. وقتي طبق مقدمات بالا ،معلوم شد خداوند از افق مكان بيرون است چنان چه از افق زمان بيرون است ، موجودي است فرازماني و مكاني چون زمان و مكان از خصائص جهان ماده و اجسام هستند كه مخلوق خداوند متعال هستند. بنابراين خداوند در همه جا است ، نه به معناي بودن يك جسم درجسم ديگر است، بلكه به معناي احاطه وجود خداوند بر همه مكانها است. اگر بودن در يك مكان ، به معناي بودن يك جسم در جايي يا مكاني باشد ، مطمئنا اشكالتان وارد بود كه يك جسم در چند جا چگونه است ؟ اما در مورد خداوند اين تصور اشتباه است كه او نيز مانند انسان ها داراي جسم است. اين اشتباه از آنجا ناشي مي شود كه هر چيز را مانند خود قياس و تشبيه مي كنيم و تصور صحيحي از موجود مجرد و غير مادي نداريم. هم چنين خداوند موجودي نامحدود است و نامحدود هيچ گونه محدوديتي براي حضور در مكان هاي گوناگون ندارد. پس اين ساخته فكر بشر شرقي يا غربي نيست و منحصر به اسلام نيز نمي باشد، بلكه يك معناي حقيقي است كه انسان با تأمل و به كار انداختن قوه تعقل مي تواند به مفهوم آن دست يابد و در هر چيز نبايد صرفا مادي و جسماني انديشيد و تنها با قوه حواس قضاوت نمود.

انسان و خدا، بررسی موجودیت خدا

درود بر شما عزیزان بی خدا، با خدا، یهودی، مسیحی، مسلمان، زرتشتی و ...
قرار است من در این چند پست به خدا و موجودیت او با توجه به خصوصیات و صفاتی که به او داده ایم بپردازم.


پیش زمینه: خدا چیست؟

با خواندن پیش زمینه به این نتیجه رسیده اید که تمام جهان هستی و مفاهیم درونش توسط خدای یگانه ای آفریده شده است. و حتما خوانده اید که برای این که خدا را خوب و یگانه نشان داده شود چه صفاتی و خصوصیاتی به او داده اند! توجه کنید که در این بحث فقط صفاتی که به خدا داده ایم مورد تحلیل قرار می دهیم و چون صفت عادل بودن خود بحثی دیگر می خواهد ، آن را حذف کرده ام. هر چند که عدالت را داریم می بینیم ولی در یک پست دیگر بیشتر توضیح می دهم.

توضیح: طبق تعریف که از وجود خدا داریم می گوییم که در زمانی که هیچ چیز وجود نداشته است حتی خود هیچی معنی نداشته، خدایی بوده است. در جایی و زمانی که هیچ چیزی نبود و زمان و مکان معنی نداشته خدایی بوده که شروع به آفریدن زمان و مکان و این دنیا کرده. پس همه چیز ساخته این خداست. حتی خود هیچی! تو پست بعدی یک مثال کامل تر از این هیچی از هوشنگ معین زاده می نویسم. (قصه قصه ها)