۱۳۸۸ اسفند ۷, جمعه

شعر گدایی از انوری

۱۳۸۸ اسفند ۶, پنجشنبه

متن موسیقی آریایی نژاد از شهریار و شکیلا

آریایی نژاد  - شهریار با همراهی شکیلا

شکیلا:
در این خاک زرخیز ایران زمین
نبودن جز مردمی پاک دین
چو مهر و وفا بود خود کیششان
گنه بود آزار کس پیششان

شهریار:
همه بنده ی ناب یزدان پاک
همه دل پر از مهر این آب و خاک
پدر در پدر آریایی نژاد
ز پشت فریدون نیکو نهاد

کجا رفت آن دانش و هوش ما
که شد مهر میهن فراموش ما
نبود این چنین کشور و دین ما
کجا رفت آیین دیرین ما

شکیلا:
گران مایه بود آن که بودی دبیر
گرامی بدان پس که بودی دلیر
به یزدان که گر ما خرد داشتیم
کجا این سرانجام بد داشتیم

شهریار:
نه دشمن در این بوم و بر لانه داشت
نه بیگانه جایی در این خانه داشت
از آن روز دشمن به ما چیره گشت
که ما را روان و خرد تیره گشت
آریایی نژاد  - شهریار با همراهی شکیلا
 

شکیلا:
از آن روز این خانه ویرانه شد
که نان آورش مرد بیگانه شد
چو ناکس به ده ، کد خدایی کند
کشاورز باید گدایی کند

شهریار:
اگر مایه ی زندگی ، بندگی است
دو صد بار مردن به از زندگی است

شکیلا:
بیا تا بکوشیم و جنگ آوریم
برون سر از این بار ننگ آوریم

هم خوانی:
اگر مایه ی زندگی بندگی است
دو صد بار مردن به از زندگی است
بیا تا بکوشیم و جنگ آوریم
برون سر از این بار ننگ آوریم

شناخت کتاب خیام و آن دروغ دلاویز

 شناخت کتاب خیام و آن دروغ دلاویز از معین زاده
بشرهمواره گرفتار این نگرانی بوده است که بعد از مردن به کجا می رود و فردای مرگش به چه سرنوشتی دچار خواهد شد!؟
 بزرگان بسیاری – حتی پیغمبران – پاسخ هایی به این سئوالات داده اند، اما هیچ کدام نتوانسته اند این نگرانی دلهره آمیز را از دل انسان بیرون کنند  
 نویسنده ی این کتاب، در یک قصه ی تخیلی با طرح مجد د این بحث فلسفی – تاریخی و با      یاری گرفتن از افکار متفکر نامدار ایرانی، حکیم عمر خیام نیشابوری به این پرسش ها پاسخ می دهد، پاسخی غیر از آنچه که تاکنون شنیده ایم و خوانده ایم.
 خواننده با خواندن این کتاب، درک و دریافت دیگری از زندگی پیدا می کنند، نگرانی و دلهره اش نسبت به - دنیای آخرت -  تخفیف می یابد و آرامش خیال و تفکر نوینی به او  روی می آورد 
خواندن این کتاب را به کسانی که می خواهند بدانند، در آخرت چه خبر است! بهشت چگونه جایی است وآنهایی که در آنجا هستند، چه می کنند! چه می گویند و روزگارشان چگونه می گذرد! توصیه می کنم

******************** 





در این قسمت از داستان که برای شما گذاشتم حاج آقا و خیام در حین گشت و گذار در بهشت پور سینا را پیدا می کنند و خیام که 900 سال که می نخورده است، از پور سینا می خواهد که برایش می  نابی بسازد.
-----
خیام باور نمی کرد که شراب واقعی، به دستش داده باشند. او با سپاسگذاری از  پور سینا جام را به لب برد و با لذتی عطشناک بنوشیدن پرداخت. چون نشئه ی می بر دل و جانش نشست، روی به او کرد و گفت:
-مولای من! مرا قدحی دیگر باید!
نشئه  می و آوای شاه غلام، بار دیگر مجلش را به شور انداخت. همزمان پور سینا قدحی دیگر به خیام و جام هایی نیز به هر یک از حاضران داد و خود نیز جامی گرفت و کنار خیام بشنیدن نوای روح پرور شاه غلام دل سپرد. جام ها تهی و پر می شدند. رقص مستانه ی بلقیس و آهنگ دف شاه غلام و باده های پیاپی، بهشتی دیگرگون ساخته بود.
در گرماگرم رقص و پایکوبی . میگساری های این گریختگان از مقررات خشک الهی، ناگهان فرشته (( امر به معروف و نهی از منکر))، با ((پاسداران شریعت الهی)) به جمع میگساران سرخوش و دلشاد در آمدند و با چهره های عبوس و بی احساس خود خاطر شادخواران بهشت الهی را مکدر ساختند. سکوتی همراه با حیرت همه را فرا گرفت.
فرشه امر به معروف و نهی از منکر با تحکم و تندی، ناروائی نوشیدن شراب واقعی را در بهشت یاد آور شد و میگساران را به جزای آتش دوزخ هشدار و فرمان داد تا وسایل شراب و شراب کشی آنان را توقیف نمایند و پاسداران با شنیدن حکم، بشکستن پیاله و ساغر میخواران مشغول شدند.
و خیام که آرزوی نهصد ساله نوشیدن می ناب، در دل و جانش ریشه دوانیده بود، در نشئه شراب سرخ شیخ الرئیس، به شدت به خشم آمد و به تندی خروشید:
-ای فرشته! برو به خدایت بگو! یک بار که جام می از پیشم بر چیدی و عیشم را بر هم زدی! سخنی بر زبان راندم و ولوله ای راه انداختم که هنوز هم از طعنه آن سخن رها نشده ای! خواهی که باز سخنی گویم که باز سخنی گویم تا اهل بهشت را هم به شورش و طغیان بر انگیزم و طشت رسوائی جنتت را هم به صدا در آورم؟
کلام خروشان خیام و تهدید پر معنایش طنین انداز بود که از عرش کبریایی ندا رسید: ... .

********************

به نظر من آقای هوشنگ معین زاده در این کتاب به تحلیل عقاید و دین ها و مکتب ها به صورت فلسفی پرداخته اند و با داستانی بسیار زیبا و جالب ما را از این دنیا و آن دنیا برده و زندگی در بهشت را به روشنی برای ما نشان می دهد. که البته در این مسیر خیام با سخنان و مکتبش به کمک ما می آید.

داستان تاريخي اعدام بابک خرمدين



روز قبل از اعدام،خليفه با بزرگان دربارش مشورت كرد كه چگونه بابك را درشهر بگرداند و به مردم نشان بدهد تا همه بتوانند وي را ببينند.  بنا بر نظر يكي از درباريان قرار برآن شد كه وي را سوار بر پيلي كرده در شهر بگردانند. 
پيل را با حنا رنگ كردند و نقش و نگار برآن زدند؛ و بابك را در رختي زنانه و بسيارزننده و تحقيركننده برآن نشاندند و درشهر به گردش درآوردند.

پس ازآن مراسم اعدام بابك با سروصداي بسيار زياد با حضور شخص خليفه برفراز سكوي مخصوصي كه براي اين كار دربيرون شهر تهيه شده بود، برگزار شد.
براي آنكه همه‌ي مردم بشنوند كه اكنون دژخيم به بابك نزديك ميشود و دقايقي ديگر بابك اعدام خواهد شد، چندين جارچي در اطراف و اكناف با صداي بلند بانگ ميزدند نَوَد نَوَد اين اسمِ دژخيم بود و همه اورا ميشناختند .



 

ابن الجوزي مينويسد كه وقتي بابك را براي اعدام بردند خليفه  دركنارش نشست و به او گفت: تو كه   اينهمه استواري نشان ميدادي اكنون خواهيم ديد كه طاقتت دربرابر مرگ چند است!!ه
  بابك گفت: خواهيد ديد.

چون  يك دست بابك را به شمشير زدند،  بابك با خوني كه از بازويش فوران ميكرد صورتش را رنگين كرد. خليفه ازاوپرسيد: چرا چنين كردي؟ بابك گفت:  وقتي دستهايم را قطع كنند خونهاي بدنم خارج ميشود و چهره‌ام زرد ميشود، و تو خواهي پنداشت كه رنگ رويم از ترسِ مرگ زرد شده است.  چهره‌ام را خونين كردم تا زرديش ديده نشود.

به اين ترتيب دستها و پاهاي بابك را بريدند . چون بابك برزمين  درغلتيد، خليفه دستور داد شكمش را بدرد... پس از ساعاتي كه اين حالت بربابك گذشت، دستور داد سرش را از تن جدا كند.
پس ازآن چوبه‌ي داري در ميدان شهر سامرا افراشتند و لاشه‌ي بابك را بردار زدند، و سرش را خليفه به خراسان فرستاد .


آخرين گفتار بابک ( به نوشته کتاب حماسه بابک اثر نادعلي همداني )
  چنين بوده است :

تو اي معتصم خيال مکن که با کشتن من فرياد استقلال طلبي ايرانيان را خاموش خواهي کرد من لرزه اي بر ارکان حکومت عرب انداخته ام که دير يا زود آن را سرنگون خواهد نمود .
تو اکنون که مرا تکه تکه ميکني هزاران بابک در شمال و شرق و غرب ايران ظهور خواهد کرد و قدرت پوشالي شما پاسداران جهل و ستم را از ميان بر خواهد داشت !

اين را بدان که ايراني هرگز زير بار زور و ستم نخواهد رفت و سلطه بيگانگان را تحمل نخواهد کرد من درسي به جوانان ايران داده ام که هرگز آنرا فراموش نخواهند کرد .

من مردانگي و درس مبارزه را به جوانان ايران آموختم و هم اکنون که جلاد تو شمشيرش را براي بريدن دست و پاهاي من تيز ميکند صدها ايراني با خون بجوش آمده آماده طغيان هستند مازيار هنوز مبارزه ميکند و صدها بابک و مازيار ديگر آماده اند تا مردانه برخيزند و ميهن گرامي را از دست متجاوزان و يوغ اعراب بدوي و مردم فريب برهانند .

اما تو اي افشين  در انتظار ...

و بدينسان نخست دست چپ بابک بريده شد و سپس دست راست او و بعد پاهايش و در نهايت دو خنجر در ميان دنده هايش فرو رفت و آخرين سخني که بابک با فريادي بلند بر زبان آورد اين بود



 پاينده ايران 

روز اعدام بابک خرمدين و تکه تکه  کردن بدنش در تاريخ   2  صفر سال  223 هجري قمري انجام گرفت که مسعودي در کتاب مشهور مروج الذهب اين تاريخ را براي ايرانيان بسيار مهم دانسته است اعدام بابك چنان واقعه‌ي مهمي تلقي شد كه محل اعدامش تا چند قرن ديگر بنام  خشبه‌ي بابك  يعني  چوبه‌ي دار بابك در شهرِ سامرا كه در زمان اعدام بابك پايتخت دولت عباسي بود شهرت همگاني داشت و يكي از نقاط مهم و ديدني شهر تلقي ميشد

برادر بابك يعني آذين را نيز خليفه به بغداد فرستاد و به نايبش در بغداد دستور نوشت كه اورا مثل بابك اعدام كند.

طبري مينويسد كه وقتي دژخيمْ دستها و پاهاي برادر بابك را مي‌بُريد، او نه واكنشي از خودش بروز ميداد و نه فريادي برمي‌آورد. جسد اين مرد را نيز در بغداد بردار كردند.
تاريخ ايران-دکتر خنجي

معتصم  خليفه عباسي، چنانکه نظام الملک در سياست نامه خود مي نويسد به شکرانه آنکه سه سردار مبارز ايراني، بابک ، مازيار و افشين رو که هر سه آنها به حيله اسير شده بودند به دار آويخته بود،مجلس ضيافتي ترتيب داده بود که در طول آن 3 بار پياپي مجلس را ترک گفت و هربار ساعتي بعد برمي گشت.
در بار سوم در پاسخ حاضران که جوياي علت اين غيبت ها شده بودند فاش کرد که در هر بار به يکي از دختران پدر کشته اين سه سردار تجاوز كرده است، و حاضران با او از اين بابت به نماز ايستادند و خداوند را شکر گفتند. (تولدي ديگر-شجاع الدين شفا).ه
 

**********************
خب به ما چه که بابک و مازیار و افشین چکار کردن !!! یه مشت آدم بیکار میان این داستان ها رو تعریف می کنن تا بگن ما هم هستیم!! بیکاریم که خودمون رو اذیت کنیم یا به کشتن بدیم. این کارها بی فایده هست، بهتره آدم بشینه 100 تا تست ریاضی، زیست، عربی و ... رو با هم تو 90 دقیقه بزنه تا پیشرفت کنه و علمش بیشتر بشه. اینها که تو کنکور نمیان!!
من که با این عرب ها مشکلی ندارم، همشون آدم های خوب و قوی هستن، قوی تر و بهتر از ما هستن که تونستن تو ایران چند تا سردار ایرانی رو بگیرن و به نتیجه ی اعمال زشت و محاربه با الله برسونن.ه
چیه تا این چیزها رو می خونی جو می گیرتت و فکر می کنی کی هستی؟!! تو همون آدم ترسو و آدم فروشی که مسلمونی که اگر  بابک دوباره بیاد اون رو به یک کیلو خیار می فروشی . ایرانی یعنی دزدی ، آدم فروشی ، قهرمان کشی ، بی غیرتی  و ...ه
من که عربم، و قوی ترم و میهن پرست ترم و هم اونجام کلفتره
 شما چی؟

در زبان عربی چهار حرف "پ گ ژ چ" وجود ندارد

 مقایسه زبان پارسی با زبان فارسی
در زبان عربی چهار حرف: پ گ ژ چ وجود ندارد. آن‌ها به جای این ۴ حرف، از واج‌های : ف -ب- ک ز - ج بهره می‌گیرند.
 
و اما: چون عرب‌ها نمی‌توانند «پ» را بر زبان برانند، بنابراین ما ایرانی‌ها،
به پیل می‌گوییم: فیل
به پور سينا می­گوييم: ابوعلی سينا
به پلپل می‌گوییم: فلفل
به پهلویات باباطاهر می‌گوییم: فهلویات باباطاهر
به سپیدرود می‌گوییم: سفیدرود
به سپاهان می‌گوییم: اصفهان
به پردیس می‌گوییم: فردوس
به پلاتون می‌گوییم: افلاطون
به تهماسپ می‌گوییم: تهماسب
به پارس می‌گوییم: فارس
به پساوند می‌گوییم: بساوند
به پارسی می‌گوییم: فارسی!
به پادافره می‌گوییم: مجازات،مکافات، تعزیر، جزا، تنبیه...
به پاداش هم می‌گوییم: جایزه





چون عرب‌ها نمی‌توانند «گ» را برزبان بیاورند، بنابراین ما ایرانی‌ها
به گرگانی می‌گوییم: جرجانی
به بزرگمهر می‌گوییم: بوذرجمهر
به لشگری می‌گوییم: لشکری
به گرچک می‌گوییم: قرجک
به گاسپین می‌گوییم: قزوین!
به پاسارگاد هم می‌گوییم: تخت سلیمان‌نبی!

چون عرب‌ها نمی‌توانند «چ» را برزبان بیاورند، ما ایرانی‌ها،
به چمکران می‌گوییم: جمکران
به چاچ‌رود می‌گوییم: جاجرود
به چزاندن می‌گوییم: جزاندن

چون عرب‌ها نمی‌توانند «ژ» را بیان کنند، ما ایرانی‌ها
به دژ می‌گوییم: دز (سد دز)
به کژ می‌گوییم: :کج
به مژ می‌گوییم: : مج
به باژ می‌گوییم: باج
به کژدُم می‌گوییم عقرب!
به لاژورد می‌گوییم: لاجورد

فردوسی فرماید:
به پیمان که در شهر هاماوران سپهبد دهد ساو و باژ گران

فردوسی فرماید:
پیاده شد از اسپ و ژوپین به دست همی رفت شیدا به کردار مست

اما ما به اسپ می‌گوییم: اسب
به ژوپین می‌گوییم: زوبین

وچون در زبان پارسی واژه‌هائی مانند چرکابه، پس‌آب، گنداب... نداریم،
 نام این چیزها را گذاشته‌یم فاضل‌آب، 
چون مردمی سخندان هستیم و از نوادگان فردوسی دانای توس،
به ویرانه می‌گوییم خرابه
به ابریشم می‌گوییم: حریر
به یاران می‌گوییم صحابه!
به ناشتا وچاشت بامدادی می‌گوییم صبحانه یا سحری!
به چاشت شامگاهی می‌گوییم: عصرانه یا افطار!
به خوراک و خورش می‌گوییم: غذا و اغذیه و تغذیه ومغذی(!)
به آرامگاه می‌گوییم: مقبره
به گور می‌گوییم: قبر
به برادر می‌گوییم: اخوی
به پدر می‌گوییم: ابوی

و اکنون نمی‌دانیم برای این که بتوانیم زبان شیرین پارسی را دوباره بیاموزیم و بکار بندیم، باید از کجا آغاز کنیم؟!
بجای آموزش فرزندانمان با نامهای پارسی سامانه خورشيدی و نامهای  تير، ناهيد، بهرام و کيوان  گوش فرزندانمان را با نامهای منظومه شمسی، عطارد، زهره، مريخ و زحل پر می­کنيم
هنر نزد ایرانیان است و بس! از جمله هنر سخن گفتن! شاعر هم گفته است: تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد! بنابراین،
چون ما ایرانیان در زبان پارسی واژه‌ی گرمابه نداریم به آن می‌گوئیم: حمام!
چون در پارسی واژه‌های خجسته، فرخنده و شادباش نداریم به جای «زاد روزت خجسته باد» می‌گوئیم: «تولدت مبارک».
به خجسته می گوئیم میمون
اگر دانش و «فضل» بیشتری بکار بندیم می‌گوییم: تولدت میمون و مبارک!
 
چون نمی‌توانیم بگوییم: «دوستانه» می گوئیم با حسن نیت!
چون نمی‌توانیم بگوییم «دشمنانه» می گوییم خصمانه یا با سوء نیت
چون نمی‌توانیم بگوئیم امیدوارم، می‌گوئیم ان‌شاءالله
چون نمی‌توانیم بگوئیم آفرین، می‌گوئیم بارک‌الله
چون نمی‌توانیم بگوئیم به نام ویاری ایزد، می‌گوییم: ماشاءالله
و چون نمی‌توانیم بگوئیم تهی دستان، نادارها، بی‌چیزان، تنُک‌‌‌مایه‌گان، می‌گوئیم: مستضعفان، فقرا، مساکین!
به خانه می‌گوییم: مسکن
به داروی درد می‌گوییم: مسکن (و اگر در نوشته‌ای به چنین جمله‌ای برسیم : «در ایران، مسکن خیلی گران است» نمی‌دانیم «دارو» گران است یا «خانه»؟
به «آرامش» می‌گوییم تسکین، سکون
به شهر هم می‌گوییم مدینه تا «قافیه» تنگ نیاید!

ما ایرانیان، چون زبان نیاکانی خود را دوست داریم:
به جای درازا می گوییم: طول
به جای پهنا می‌گوییم: عرض
به ژرفا می‌گوییم: عمق
به بلندا می‌گوییم: ارتفاع
به سرنوشت می‌گوییم: تقدیر
به سرگذشت می‌گوییم: تاریخ
به خانه و سرای می‌گوییم : منزل و مأوا و مسکن
به پارس‌ها می‌گوییم: عجم!
به عجم (لال) می گوییم: گبر

چون میهن ما خاور ندارد،
به خاور می‌گوییم: مشرق یا شرق!
به باختر می‌گوییم: مغرب و غرب
و کمتر کسی می‌داند که شمال و جنوب وقطب در زبان پارسی چه بوده است!

چون «ت» در زبان فارسی کمیاب وبسیار گران‌بها است (و گاهی هم کوپنی می‌‌شود!)
تهران را می نویسیم طهران
استوره را می نویسیم اسطوره
توس را  طوس
اتاق را می­نويسيم اطاق
تنبور را می نویسیم طنبور(شاید نوایش خوشتر گردد!)
همسر و یا زن را می نویسیم ضعیفه، عیال، زوجه، منزل، مادر بچه‌ها، 

چون قالی را برای نخستین بار بیابانگردان عربستان بافتند (یا در تیسفون و به هنگام دستبرد، یافتند!) آن را فرش، می نامیم!
آسمان را عرش می‌نامیم!
نوشت ابزار  را  لوازم التحرير می­گوييم!
پزشک کودکان را دکتر اطفال می­خوانيم! ! !
و
استاد توس فرمود:
چو ایران نباشد، تن من مباد! بدین بوم و بر زنده یک‌تن مباد!

و هرکس نداند، ما ایرانیان خوب می‌دانیم که نگهداشت یک کشور، مردم، فرهنگ و «شناسنامه ملی» شدنی نیست مگر این که از زبان آن ملت هم به درستی نگهداری شود.
ما که مانند مصری‌ها نیستیم که چون زبانشان عربی شد، امروزه جهان آن‌ها را از خانواده‌ی اعراب می‌دانند.
البته ایرانی یا عرب بودن، هندی یا اسپانیائی بودن به خودی خود نه مایه‌ی برتری‌ است و نه مایه‌ سرافکندگی. زبان عربی هم یکی از زبان‌های نیرومند و کهن است.

سربلندی مردمان وکشورها به میزان دانستگی‌ها، بایستگی‌ها، شایستگی‌ها، و ارج نهادن آن‌ها به آزادی و «حقوق بشر» است.
با این همه، همان‌گونه که اگر یک اسدآبادی انگلیسی سخن بگوید، آمریکایی به شمار نمی‌آید، اگر یک سوئدی هم، لری سخن بگوید، لُر به شمار نخواهد رفت. چرا یک چینی که خودش فرهنگ و زبان و شناسنامه‌ی تاریخی دارد، بیاید و کردی سخن بگوید؟ و چرا ملت‌های عرب، به پارسی سخن نمی‌گویند؟ چرا ما ایرانیان باید نیمه‌عربی - نیمه‌پارسی سخن بگوئیم؟
فردوسی، سراینده‌ی بزرگ ایرانیان در ۱۰۷۰ سال پیش برای این که ایرانی شناسنامه‌ی ملی‌اش را گم نکند، و همچون مصری از خانواده‌ی اعراب به شمار نرود، شاهنامه را به پارسی‌ی گوش‌نوازی سرود و فرمود:

پـی افـکـنـدم  از  نـظـم   کـاخی  بــلـنـد          که از بــاد وبـارانـش نــابد گـزنـد
جـهان  کرده‌ام  از  سخن  چون بهشت          از این بیش تخم سخن کس نکشت
از آن  پـس  نـمـیـرم  کـه مـن  زنــده‌ام          کـه تـخـم سـخـــن را پــراکــنــده‌ام
هر آن کس که دارد هُش و رای و دین          پس از مرگ بر مـن کـنـد آفــریـن

اکنون منِ ایرانی چرا باید از زیباترین واژه‌های دم دستم در «زبان شیرین پارسی» چشم‌پوشی کنم و از لغات عربی یا انگلیسی یا روسی که معنای بسیاری از آنان را هم بدرستی نمی‌دانم بهره بگیرم؟ واژه­های زبان خود را به فراموشی بسپارم و واژه­های بيگانه را جايگُزين کنم

و به جای توان و توانائی بگویم قدرت؟
به جای نیرو و نیرومندی بگویم قوت؟
به جای پررنگی بگویم غلظت؟
به جای سرشکستگی بگویم ذلت؟
به جای بیماری بگویم علت؟
به جای اندک و کمبود بگویم قلت؟
به جای شکوه بگویم عظمت؟
به جای خودرو بگویم اتومبیل
به جای پیوست بگویم ضمیمه، اتاشه!!
به جای مردمی و مردم سالاری هم بگویم «دموکراتیک»
و به جای خرد بگويم عقل

به باور من، برای برخی از ایرانیان، درست کردن بچه، بسیار آسان‌تر است از پیداکردن یک نام شایسته برای او! بسیاری از دوستانم آنگاه که می‌خواهند برای نوزادشان نامی خوش‌آهنگ و شایسته بیابند از من می‌خواهند که یاری‌شان کنم! به هریک از آن‌ها می‌گویم: «جیک جیک تابستون که بود، فکر زمستونت نبود؟!» و آنگاه می­گويم آفرين بر پشتکار و ميهن دوستی­تان
به هر روی، چون ما ایرانیان نام‌هائی به زیبائی بهرام و بهمن و بهداد و ... نداریم، نام فرزندانمان را می‌گذاریم علی‌اکبر، علی‌اوسط، علی‌اصغر! (یعنی علی بزرگه، علی وسطی، علی کوچیکه!)
 
پسران بعدی را هم چنین نام می‌نهیم: غلامعلی، زینعلی، کلبعلی (سگِ علی= لقبی که شاه اسماعیل صفوی برخود نهاده بود و از زمان او رایج گردید) محمدعلی، حسین‌علی، حسنعلی، تقی ، نقی،
و بجای يزدان، هورمزد، يکتا، يگانه نامهای احمد، محمود و.... را برمی­گزينيم
نام آب کوهستان‌های دماوند را هم می‌گذاریم آبعلی!
وچون در زبان پارسی نام‌هائی مانند سهراب، سیاوش، داریوش و.... نداریم نام فرزندانمان را می‌گذاریم اسکندر، عمر، چنگیز، تیمور، ...
و چون نام‌های خوش‌آهنگی همچون: پوران، دُردانه، رازدانه، گلبرگ، بوته، گندم، آناهیتا، ایراندخت، مهرانه، ژاله، الیکا (نام ده و رودی کوچک در ایران)، لِویس (نام گل شقایق به گویش اسدآبادی= از دامنه‌های زبان پهلوی ساسانی) و... نداریم، نام دختران خود را می‌گذاریم: زینب و رقیه و معصومه و زهرا و سکینه و سمیه و ...

دانای(حکیم) توس فرمود:
بسی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی

از آن‌جایی که ما ایرانیان مانند دانای توس، مهر بی‌کرانی به میهن خود داریم
به جای رستم‌زائی می‌گوئیم سزارین
رستم در زهدان مادرش رودابه آنچنان بزرگ بود که مادر نتوانست او را بزاید، بنابراین پزشکان، پهلوی مادر را شکافتند و رستم را بیرون آوردند. چنین وضعی برای سزار، قیصر روم هم پیش آمد و مردم باخترزمین از آن‌پس به این‌گونه زایاندن و زایش می‌گویند سزارین. ایرانیان هم می‌توانند به جای واژه‌ی «سزارین» که در زبان پارسی روان شده، بگویند: رستم‌زائی

به نوشابه می‌گوییم: شربت
به کوبش و کوبه می‌گوییم: ضربت
به خاک می‌گوییم: تربت
به بازگشت می‌گوییم: رجعت
به جایگاه می‌گوییم: مرتبت
به دستور کار  می­گوييم دستورالعمل
به هماغوشی می‌گوییم: مقاربت
به گفتاورد می‌گوییم: نقل قول
به پراکندگی می‌گوییم: تفرقه
به پراکنده می‌گوییم: متفرق
به آگاهي می­گوييم: استحضار
به آب آشاميدنی :آب شرب
به درخواست کننده : متقاضی
به فرستادن : ارسال
به سرکوبگران می‌گوییم: قوای انتظامی
به کاخ می‌گوئیم قصر،
به انوشیروان دادگر می‌گوئیم: انوشیروان عادل
در «محضرحاج‌آقا» آنقدر «تلمذ» می‌کنیم که زبان پارسی‌مان همچون ماشین دودی دوره‌ی قاجار، دود و دمی راه می‌اندازد به قرار زیر:
به خاک سپردن = مدفون کردن
دست به آب رساندن = مدفوع کردن
به جای پایداری کردن می‌گوییم: دفاع کردن= تدافع = دفع دشمن= دفع بلغم = و...
به جای جنگ می‌گوییم: = مدافعه، مرافعه، حرب، محاربه.
به خراسان می‌گوییم: استان قدس رضوی!
به گرما می­گوييم :  حرارت
به سرما می­گوييم : برودت
به چراغ گرمازا می‌گوییم: علاءالدین! یا والور!
به کشاورز می‌گوییم: زارع
به کشاورزی می‌گوییم: زراعت 

اما ناامید نشویم. این کار شدنی است!
تا سال‌ها پس از انقلاب مشروطیت به جای دادگستری می‌گفتیم عدلیه به جای شهربانی می‌گفتیم نظمیه به جای شهرداری و راهداری می‌گفتیم بلدیه به جای پرونده می گفتیم دوسیه به جای ....   واين همه عادتهای ناپسندی بود که با کوشش و پايمردی به کناری گذاشته شد.

ما می توانیم
زنده باد پارسی
منبع: ناشناخته

۱۳۸۸ اسفند ۱, شنبه

شمارش معکوس برای "مرگ کتاب" در ایران

کالاهای فرهنگی بخصوص کتاب از جمله اقلامی هستند که در اکثر خانواده های ایرانی برای ورود به سبد خرید خانوار در اولویت قرار نمی گیرند.و تحقیقات نشان داده که وقتی از این خانواده ها علت را جویا شویم مشکلات اقتصادی را علت اصلی عدم اهمیت دادن به این کالای ارزشمند می دانند. این در حالی است که در مقابل ،کمتر کسی است که از تاثیرات شگرف کتاب در لایه های مختلف زندگی و لزوم و میزان اهمیت این کالای مهم فرهنگی خبر نداشته باشد. این در حالی است که بررسی ها نشان داده ،افرادی که اهل مطالعه و کتاب خوان باشند در طول زندگی در صورت مواجهه با مشکلات، بیشتر از سایرین در حل مشکلات موفق ترند.
با یک نگاه کلی به نحوه هزینه کردن در طول یک روز در یک خانواده ایرانی که اتفاقا گله مند از شرایط اقتصادی هم هست،شاهد این خواهیم بود که این خانواده ها برای ضرر به خود و جامعه به راحتی هزینه می کنندحتی هزینه هایی که باعث آسیبهای جانی هم می شود  اما برای کمک به توسعه فکری فرهنگی خود و  جامعه که شاید یک دهم این هزینه هم نشود دریغ از یک ریال....
با این احتساب شاید خیلی تعجب برانگیز نباشد که سرانه مطالعه در ایران 8 دقیقه در روز است. که البته این 8 دقیقه با احتساب دانش آموزان و دانشجویان که به نوعی موظف به مطالعه هستند اعلام شده است . در فرانسه با ۵۵ میلیون نفر جمعیت هر روز ۳۵۰ هزار جلد کتاب به فروش می‌رسد، اما در کشور ما هر ایرانی در هر هزار و ۸۹۲ روز فقط یک کتاب می‌خواند. و شاید لازم باشد بدانیم که در همین جامعه ای که مشکلات اقتصادی را به عنوان مانع مطرح می کنند و در سرانه مطالعه یکی از عقب مانده ترین کشورهاست اما در یکسری هزینه های دیگر از سایر کشورها پیشتاز است بگونه ای که در ایران روزانه 5/14میلیون نخ سیگار دود می شود که با احتساب هر نخ سیگار 100تومان، محاسبه کنید در طول روز برای ضرر زدن به خود ،خانواده و جامعه چه هزینه هنگفتی متحمل می شویم اما برای خرید کتاب مشکلات اقتصادی بیداد می کند!در ضمن زنها و دختر خانمهای ایرانی دومین مصرف کننده لوازم آرایش در خاورمیانه هستند یعنی سالانه حدود یک میلیارد تومان هزینه برای آسیب به پوست و ضررهای دیگری که مجال پرداخت به آنها نیست هزینه می کنند.علاوه بر اینها بجای خرید کتاب برای کودکانمان ،مدام در سوپرمارکت محله در حال خرید چیپس و پفک و تنقلات مضری هستیم که بارها بر منع کودکان از آنها  تاکید شده اما درحالیکه مصرف کنندگان 90 درصدی این تنقلات هستیم با همان هزینه های هنگفت، ولی حاضر به خرید یک کتاب 3یا 4 هزار تومانی برای فرزندمان نیستیم.و هزاران مورد دیگر که فرصتی برای پرداخت به آنها نیست و تقریبا همه خانواده های ایرانی هم با آنها درگیر هستند.بنابراین نمی توان گفت که مشکلات اقتصادی عامل اصلی این کاهش سرانه مطالعه شده است



.
بررسی دلایل کاهش سرانه مطالعه : اگر یکروز بعداظهر در تهران از میدان انقلاب تا چهارراه ولیعصر قدم بزنید که در واقع مرکز اصلی فروش کتاب در تهران می باشد بخوبی مشاهده می کنید که بیش از 90 درصد از جمعیتی که برای خرید کتاب در حال تردد هستند برای خرید کتابهای کمک درسی آمده اند و یا به توصیه آموزشگاههای کنکور در این منطقه حضور دارند یا به توصیه تبلیغات تلویزیونی و یا توصیه اساتید دانشگاه و بعضا کسانی که بنا به شرایطی خاص نیاز به یک کتاب خاص پیدا کرده اند.وبسیار محدود هستند افرادی که برای خرید کتاب آمده اند آنهم به این دلیل که کتاب جز ضروریات زندگیشان است
.
البته این مطالعه کم ماحصل خیلی از مسائل دیگر هم می شود .اولا اینکه ما اصلا عادت به کتاب خوانی نداریم و بقولی کتابخوانی از نسلهای پیشین به نسل جدید منتقل نشده است.و درواقع هیچوقت پدرانمان و پدرانشان هزینه کردن برای کتاب و کتابخوانی را توصیه نکرده و هیچ وقت بخشی از درآمد ماهانه شان را برای این مهم اختصاص نداده اند، تا شاید این عادتی شود برای آیندگان .
در دوران تحصیلات 12 ساله دانش آموزی هم به لطف آموزش و پرورش همه در حال مطالعه کتابهای درسی هستند و لاغیر .گاهی هم کتابهای کمک درسی . در دوران دانشجویی هم که همه مطالعه ها در راستای رشته تحصیلی است آنهم با هدف ارتقا سطح تحصیلات . نه بر اساس ضروریات مطالعه و کتابخوانی در زندگی
.
تا اینکه فرد وارد زندگی مشترک می شود و در زندگی که بنظر می رسد بهترین فرصت برای تشویق زوجین برای مطالعه باشد ،کتابخوانی کاملا به دست فراموشی سپرده می شود.تا چند سال پیش خریدن کتاب و هدیه دادن آن تنها فرصتی بود که شاید خانواده ها یکدیگر را دعوت و تشویق به کتابخوانی می کردند، اما متاسفانه این سنت هم به لطف و میمنت رشد چشمگیر چشم و هم چشمی ! رو به نابودی می رود چرا که در خانواده های مختلف خریدن هدیه کمتر از طلا و چیزی در مقیاس آن ،باعث سرشکستگی است!! تازه اگر کتاب هم باشد که این مسئله حالا حالاها هم حل شدنی نیست ،تا جایی که در صورت تکرار حتی ممکن است کار به قهر و دادگاه و .. بینجامد ! یعنی معیار ارزش، مالی است نه معنوی ... ما حتی در هدیه دادن به کودکان هم از کتاب پرهیز می کنیم .
این قضیه به شکل دیگری برای کودکانمان هم اتفاق می افتد. بگونه ای که با توجه به بی خبری خانواده ها از محتوای کتابهای کودکان و شیطنتهای برخی ناشران، نقاشی و رنگ و لعاب روی جلد ملاک اصلی خریدن کتاب برای کودکان شده است.و حتی خانواده هایی هم که برای کودکان اقدام به خریدن کتاب می کنند ناخودآگاه به کتابهای زرد گرایش پیدا می کنند که هیچ محتوایی برای کودک ندارد و از همان اوان کودکی باعث دلسرد شدن کودک از کتاب می شوند.
اما عدم توزیع جغرافیایی مناسب مراکز خرید کتاب هم در سرانه پایین مطالعه بی تاثیر نیست .بگونه ای که در تهران  هر 500 قدم در تهران یک دکه برای فروش سیگار وجود دارد اما کتابفروشی....!!!

ضمن اینکه جای یک سئوال از مسئولین باقی است و آن اینکه واقعا کتاب خوب را چگونه می توان تشخیص داد؟و اداره کتاب وزارت ارشاد در معرفی آثار خوب چه اقداماتی انجام داده و چه تسهیلاتی برای افزایش سرانه مطالعه در کشورمان در نظر گرفته است ؟ صدا وسیما به عنوان یک رسانه فراگیر در معرفی کتاب خوب و حتی کتاب بد که شاید به اندازه  معرفی کتاب خوب با توجه به رشد قارچ گونه کتابهای زرد موثر باشد چند برنامه ساخته و آیا این برنامه ها در ساعات پربیننده پخش می شود ؟آیا از شبکه پربیننده پخش می شود یا یک شبکه خاص برای بیننده خاص!؟

ضمن اینکه با وجود مراکزی چون فرهنگسراها که تقریبا در همه محلات تهران وجود دارند و همچنین رسانه فراگیری چون صداوسیما برای اطلاع رسانی صحیح و مناسب در این زمینه و سایر رسانه های مکتوب ،شنیداری ،دیداری و مجازی  و ...بنظر نمی رسد اگر کتابهای مناسبی به چاپ برسند بالا بردن سرانه مطالعه در ایران کار دشواری باشد. ضمن اینکه این مهم نیازمند یاری همه سازمانهای مرتبط و غیر مرتبط است تا با ایجاد تسهیلات ،گامهای موثری در این زمینه برداشته شود.سازمانهای دولتی برای ترغیب و بالا بردن انگیزه کتابخوانی در  پرسنل خود چه اندازه برنامه ریزی کرده اند؟تا این پرسنل این انگیزه را به خانواده خود منتقل کند؟آموزش و پرورش چه اندازه در پایین بودن نرخ سرانه مطالعه مقصر بوده ؟و...
کلام آخر:
اگر فرهنگ کتابخوانی در ایران سیر صعودی پیدا نکند شاید تا چندی دیگر شاهد "مرگ کتاب" در ایران باشیم ...
سئوال آخر:
آیا نام آخرین کتابی که خوانده اید را به یاد دارید؟


تو پست قبلی گفتم که ما ایرانی ها فقط مدارکمون را بالا میبریم نه درک و شعورمون رو. تاریخ جهان پیشکشمون، تاریخ خودمون رو هم نمیدونیم. می خونیم ، می خونیم ، دانشگاه میریم، ادعا می کنیم دانشجو هستیم و با همین خیالاتمون عمرمون رو هدر میدیم. و در آخر هم چیزی نمیدانیم و کار هم بلد نیستیم!! این سیستم آموزشی ما کلا خراب است و فقط برای این است که جوانان جوری تربیت بشن تا بشه بهتر از آنها سواری گرفت. من در حال تحقیق در مورد سیستمهای آموزشی جهان هستم و وقتی که کاملش کردم اون رو تو وبلاگ میزارم
   موفق و پیروز باشید  

شعرها و رباعیات از فرخی یزدی

شعرها و رباعیاتی کمیاب از فرخی یزدی
این شعرها سیاسی هستند و یزدی اینها رو به خاطر شرایط بد خود گفته است که در نهایت باعث شد دهانش را بدوزند، و بعد از این همه سال از سروده شدن این شعرها شرایط ما بهتر نشده. شاید برای اینه که مردم بی سوادند (مردمی با مدارک بالا ولی اطلاعات عمومی کم وبی خبر از تاریخ خود) و یا روحیه وطن پرستی خود را از دست داده اند. به امید روزی که ایرانی آزاد و سربلند داشته باشیم
مرورگرهای پیشنهادی: اُپرا - موزیلا

 *******************

*******************

۱۳۸۸ بهمن ۳۰, جمعه

اشعاری از محمدتقی بهار

تو این پست تعدادی از شعرهای محمد تقی بهار که من خوانده ام و خوشم اومده میزارم
مرورگرهای پیشنهادی: اُپرا - موزیلا

من با کیم؟!!

در محرم

محشر خر

از ماست که بر ماست

آرمان شاعر

فتنه های آشکار

تا کی و چند؟

جهنم

جغد جنگ

حبسّیه

امان از من و تو


محمد تقی بهار