۱۳۸۹ تیر ۲۳, چهارشنبه

تجربه ی دینی در مغز

نویسنده: 
ناخدا
دانشمندان سال هاست که امکان ارتباط تجربه ی دینی با مغز را مطرح کرده اند. در سال ۱۸۹۲ در یک کتاب درسی درباره بیماری های روانی به ارتباط میان صرع و احساسات شدید دینی اشاره شده است. نزدیک به یک سده پس از آن، در سال ۱۹۷۵ یک عصب‌شناس به نام «نورمن گِش‌ویند» [۱] در بیمارستان ارتشی شهر بوستون، یک نوع صرع را تشریح نمود که مبتلایان به آن دچار حملات ناگهانی می شدند که در نتیجه ی درست عمل نکردن الکتریکی در گیجگاه ها در کنار گوش ها بود. به گفته ی وی مبتلایان به این بیماری معمولا داشتن تجربه ی قوی دینی را گزارش می کنند. گش ویند و شماری دیگر از جمله «دیوید بِر» [۲] پزشک اعصاب و روان از دانشگاه وندربیلت به این نتیجه رسیدند که شاید میان طوفان های الکتریکی در قسمت گیجگاهی مغز و علاقه ی شدید دینی ارتباطی وجود داشته باشد. [۳]


الهام دینی یا اختلال مغزی؟
«وی اس راماچاندران» [۴] متخصص علوم عصبی [۵] از دانشگاه کالیفرنیا در سن دییگو فرضیه ارتباط تجربه ی دینی و کارکرد مغز را پی گرفت. بدین منظور یک سری آزمایش روی شماری از بیماران که از صرع لوب گیجگاهی [۶] رنج می بردند انجام داد. در مرحله ی نخست واکنش انسان های عادی آزمایش شد و سپس نتایج آن با نتایج آزمایش مبتلایان به بیماری مقایسه شد. آزمایش به این شکل بود که برخی واژگان خاص مطرح می شد و در این حین واکنش حسی افراد نسبت به شنیدن آن واژگان با استفاده از تکنیکی خاص به نام «واکنش گالوانیک پوست» [۷] اندازه گیری می شد. میزان انگیختگی با میزان تغییر مقاومت الکتریکی در پوست اثر مستقیم دارد. نتایج آزمایش برای انسان های عادی اینچنین بود:
۱. واژگان جنسی: تحریک زیاد
۲. واژگان خنثی: تحریک ناچیز
۳. واژگان دینی: تحریک ناچیز

سپس همین آزمایش را روی افرادی که صرع لوب گیجگاهی داشتند، تکرار کرد. نتیجه شگفت انگیز بود:
۱. واژگان جنسی: تحریک ناچیز
۲. واژگان خنثی: تحریک ناچیز
۳. واژگان دینی: تحریک زیاد

این بیماران بر خلاف انسان های عادی تحریک کمتری در زمینه ی واژگان جنسی؛ و تحریک بیشتری نسبت به واژگان دینی مربوط به دین خود مانند ستاره ی داوود یا خدا و... داشتند.
راماچانداران در سال ۱۹۹۸ نتایج پژوهش های خود را در کتابی به نام «خیالات مغز» [۸] منتشر کرد. او در این کتاب عنوان نموده که واژگان دینی چون خدا، انگیختگی بیشتری را در بیمارانی که از صرع لوب گیجگاهی رنج می برند ایجاد می کند و این بیماران معمولا تمایل بیشتری به دین و باور به خدا دارند.
این پژوهش ها پایه ی حوزه ی جدیدی به نام «نوروتئولوِژی» [۹] یا «زیست الاهیات» را بنیاد نهاد. این دانش به ارتباط سلسله اعصاب با پدیده های روانی و دینی می پردازد. دانشمندان در این حوزه تلاش می کنند تا به پایه های عصب شناختی و فرگشتی [تکاملی] پدیده هایی که به طور سنتی، فراطبیعی و ماورا پنداشته می شدند، پی ببرند. [۱۰]
با مطالعه ی رویدادهای تاریخی ادیان می توان نمونه های بسیاری را مشاهده کرد که افرادی تجارب دینی مشابه این بیماران داشته اند. شاید پیامبران و رهبران دینی که مدعی دریافت الهام از خدایان بوده اند، در واقع از این بیماری مغزی رنج می برده اند. الهامات محمد، سخن گفتن موسی با خدا یا تجارب روحانی پل قدیس، همگی شباهت های زیادی با تجارب دینی این بیماران دارند. معمولا تجربه ی دینی کسانی که از صرع لوب گیجگاهی رنج می برند آن قدر برایشان واقعی می نماید که حتی گاهی در متقاعد کردن بقیه به واقعی بودن آنها موفق می شوند. شاید مبتلایان به این بیماری در طول تاریخ آنقدر با شدت و علاقه از الهامات خود سخن گفته اند که توانسته اند برخی مردم عادی را متقاعد کنند که با یک موجود ماورا در ارتباط هستند و خدایی با آنها سخن می گوید.
در یک نمونه ی تازه تر، شخصی به نام «اِلن جی وایت» [۱۱] بنیانگذار جنبش مسیحیان معتقد به بازگشت قریب الوقوع مسیح، علائمی شبیه علائم این بیماری داشته است. عصب‌شناس آمریکایی، پروفسور «گرگوری هولمز» [۱۲] زندگی او را به دقت مطالعه کرده و به نظر او اِلن وایت علائم دقیق این بیماری را داشته است. بر طبق مطالعات، اِلن تا سن نه سالگی یک کودک عادی بوده و هیچگونه تجربه ی خاصی نداشته است. ولی در یک ضربه ی مغزی که در نه سالگی به سرش وارد می شود به کل تغییر شخصیت داده و شروع به ادعای شنیدن وحی و الهامات دینی کرده است. به عقیده ی هولمز، تجارب دینی او با نشانه های این بیماری همخوانی دارد و احتمالا ضربه ی محکمی که به سرش وارد شده، فیزیک مغزش را کمی تغییر داده و سبب ایجاد این تجارب دینی و پندار وحی به او شده است. (البته شاید این برای معتقدان فرقه ی بنیانگذاری شده توسط او چندان خوشایند نباشد.)
البته به طور قطع نمی توان گفت که رهبران مذهبی گذشته دقیقا این بیماری را داشته اند؛ زیرا تصویر مغزی آنها در دسترس نیست. ولی به باور دانشمندان با توجه به شباهت های موجود، این مساله یکی از احتمال های ممکن است. به هر حال لوب گیجگاهی در تجارب دینی و روحانی نقش کلیدی دارد و این نقش در بیماران مبتلا به صرع لوب گیجگاهی نمایان است.

ایجاد تجربه ی دینی با کلاه‌خود الکترومغناطیسی:
با توجه به نتایجی که دانشمندان از ارتباط ناهنجاری های لوب گیجگاهی و تجربه ی دینی گرفته بودند؛ «مایکل پرسینگر» [۱۳] با خود اندیشید که اگر تجربه ی دینی به این قسمت از مغز مربوط است، پس تحریک این قسمت از مغز باید تاثیری مشابهی روی رفتار انسان ها داشته باشد. برای آزمون این فرضیه او و همکارانش کلاه‌خودی را طراحی کردند که میدان اکترومغناطیسی را روی لوب های گیجگاهی چپ و راست فرد متمرکز می کرد.

کلاهخود ابداعی پرسینگر که با به سر کردن آن لوب های گیجگاهی با میدان الکترومغناطیسی دستگاه تحریک می شوند و تجربه ی دینی به فرد القا می شود.
کسانی که مورد آزمایش قرار گرفتند از هدف آزمایش اطلاعی نداشتند. در ۸۰ درصد موارد، آنها یک نوع تجربه ی دینی را گزارش کردند. گویا تحریک الکترومغناطیسی لوب گیجگاهی باعث ایجاد احساس حضور یک شخص یا موجودات دیگر در اطراف فرد می شود؛ درحالیکه اطراف فرد خالی است. افراد مختلف از ادیان گوناگون با توجه به دین های خود تجربه های دینی مختلفی را گزارش دادند. بنابراین تجربه ی دینی آنها ارتباطی با نوع دین یا باور ندارد.
با توجه به نتایج به دست آمده، پرسینگر تجربه ی دینی و باور به خدا را ناشی ار فعالیت های نامتعارف الکتریکی در مغز می داند. به نظر وی تجارب دینی مشهورترین رهبران مذهبی دنیا همچون بودا، محمد، سینت پال، موسی و... ناشی از عدم تعادل عصبی بوده است.
البته نتایج این آزمایش برای انسان های مختلف یکسان نبوده است. برخی نسبت به داشتن تجربه ی دینی مستعدتر از دیگران هستند. برای نمونه در مورد بیمارانی که از صرع لوب گیجگاهی رنج می برند؛ بالاترین میزان حساسیت در مقابل میدان الکترومغناطیسی وجود دارد و در نتیجه تجربه های دینی قویتر و احساس حضور بیشتر است. معمولا کسانی که باور دینی قوی دارند در هنگام القای میدان الکترومغناطیس احساس خود را به خدا نسبت می دهند؛ درحالیکه برخی بیخدایانی که تحت این آزمایش القا قرار گرفتند، حس خود را نتیجه ی حقه ی مغز و شبیه به تاثیر داروهای توهم‌ زا عنوان کرده اند. برخی نیز احساس خود را نسبت به طبیعت و هستی تعریف می کنند.

ریچارد داوکینز زیست‌شناس سرشناس انگلیسی در حین آزمایش القای تجربه ی دینی با کلاه‌خود الکترومغناطیسی.
در سال ۲۰۰۳ بخش دانش سری هورایزون (افق) بی بی سی [۱۴]؛ از ریچارد داوکینز دعوت نمود تا در آزمایش دکتر پرسینگر شرکت کند. آنها می خواستند ببینند که آیا این دانشمند مشهور بیخدا تحت تاثیر میدان الکترومغناطیسی کلاه‌خود پرسینگر -موسوم به «کلاه‌خود خدا» [۱۵]- تجربه ی دینی یا باور به خدا پیدا می کند یا خیر. انواع روش های گوناگون تحریک به مدت ۴۰ دقیقه روی داوکینز امتحان شد ولی او به هیچ گونه تجربه ی دینی یا باور به حضور یک خدا دست نیافت. وی تنها مقدار کمی سرگیجه پیدا کرد و تاثیر دستگاه برایش کمی ریلکسیشن بود . به گفته ی داوکینز وی از نتیجه ی آزمایش راضی نبوده و مایل بوده برای یک بار هم که شده احساس مشابه مذهبیون را تجربه کند! البته نتیجه ی آزمایش برای پرسینگر ناامید کننده نبود. پرسینگر دلیل عدم تاثیر آن را مصونیت لوب گیجگاهی عنوان کرده است. لوب گیجگاهی برخی افراد تحریک پذیری کمتری دارد. با اندازه گیری حساسیت لوب های گیجگاهی داوکینز مشاهده شد که او حساسیت کمتری نسبت به بسیاری از افراد دیگر دارد. [۱۶]
با توجه به آزمایش های انجام شده به نظر می رسد دینداری تا حدودی استعدادی باشد؛ زیرا برخی به القای تجربه ی دینی مستعدتر هستند. در بیماران مبتلا به صرع لوب گیجگاهی این تمایل به دینداری در بالاترین حد ممکن است. تاثیر ژنتیک تمایل به باور یا عدم باور محتمل است.
در موردی دیگر خانواده ای به پرسینگر مراجعه کردند. دختر کوچک این خانواده از تجارب ترسناک و دیدن موجودات خیالی در شب رنج می برده است. تیم پرسینگر برای تحقیقات بیشتر به خانه ی این خانواده رفتند و اتاق کودک را بررسی کردند. در کنار تخت کودک یک رادیوساعت وجود داشته است. پس از آزمایش رادیوساعت معلوم شد که امواج آن به طور اتفاقی شبیه امواجی بوده که در آزمایش القای تجربه ی دینی استفاده می شود. با برداشتن رادیوساعت از بالای سر کودک، با کمال تعجب تجارب کودک قطع شدند! ارتباط میان میدان الکترومغناطیس و تجربه ی دینی در طبیعت نیز مشاهد شده است. برای نمونه در زمان هایی که طوفان های خورشیدی شدت می یابند؛ شمار کسانی که ادعای دیدن روح و تجارب ماوراطبیعه می کنند افزایش می یابد.
تجربه های روحانی به روش های گوناگون دیگری نیز به دست می آیند. برای نمونه برخی مواد شیمیایی خاص تجربه ی دینی یا روحانی تولید می کنند. "این انگاره كه تجربه های عرفانی را می توان توسط مواد شیمیایی ایجاد کرد طبعاً مایه ی نگرانی کسانی می شود که باورد دارند و تأکید می کنند که تجربه ی مستقیم خدا یک حالت مغزی ساده نیست. نشان دادن علت طبیعی حوادث ماورا طبیعی (و نه برعکس) زیرآب الاهیات را می زند." [۱۷]
البته همان طور که در بخش بعد خواهید دید؛ تجارب دینی پیچیده هستند و قسمت های مختلفی از مغز در آنها تاثیرگذارند.

تصویربرداری از مغز در حین تجربه ی دینی:

فعالیت نرمال مغزی در سمت چپ تصویر (مغز در حالت عادی) در مقایسه با کاهش فعالیت لوب آهیانه ای در تصویر سمت راست. (مغز در مراقبه ی یک بودایی)
در سال ۲۰۰۳ گروهی از عصب‌شناسان دانشگاه پنسیلوانیا به رهبری دکتر «اندرو نیوبرگ» [۱۸] از نتایج آزمایش های گروه های پیشین -که نمایانگر ارتباط تجربه ی دینی با قسمت هایی از مغز بود- استفاده کردند و برای پیدا کردن نقاطی در مغز که منجر به تجربه ی دینی می شوند آزمایش هایی را ترتیب دادند. در این آزمایش ها برخلاف پرسینگر سعی در القای تجربه ی دینی نبود؛ بلکه هدف آن بود تا مغز دینداران در حین تجربه ی طبیعی دینی مورد بررسی قرار گیرد. آزمایش ابتدا روی شماری از راهبه های مسیحی انجام شد. پژوهشگران در سال ۲۰۰۶ اعلام کردند که علاوه بر لوب گیجگاهی که در آزمایش های پیشین هم تاثیرش شناخته شده بود؛ قسمت هایی از «لوب آهیانه ای» [۱۹] نیز تاثیرات مهمی در تجربه ی دینی دارند. در آزمایش ها مشاهده شد که با هر چه عمیق تر شدن تجربه ی دینی و راز و نیاز شخص دیندار، فعالیت لوب آهیانه ای کاهش می یابد و در نقطه ی اوج تجربه ی دینی تقریبا از کار باز می ایستد. کار لوب آهیانه ای این است که زمان و مکان را تشخیص دهیم و با کم شدن فشار خون در این قسمت در نتیجه ی تجربه ی دینی، احساس فردیت کاهش می یابد. با انجام آزمایش روی بودایی ها و پیروان دیگر ادیان در هنگام تجربه ی دینی،‌ مشاهده شد که این احساس در میان ادیان مختلف نقاط یکسانی از مغز را متاثر می کند. آزمایش ها نشان داده اند که لوب گیجگاهی، لوب آهیانه ای و شبکه ای از چند بخش دیگر در مغز، تجربه ی دینی را به وجود می آورند. در واقع آنچه در هنگام تجربه ی دینی احساس می شود ارتباط مستقیمی با فیزیک مغز دارد.
باور به دین و خدا از کجا آمده است؟
پرسشی که به دنباله ی این پژوهش ها مطرح می شود این است که اصلا چرا امکان بروز چنین پدیده ای در مغز انسان به وجود آمده است. وجود آن به طور قطع باید یک توضیح فرگشتی [تکاملی] داشته باشد. زیست شناسان عوامل گوناگونی را مسبب به وجود آمدن تمایل مغز به باور به ادیان و خدایان عنوان می کنند. برای نمونه «استوارت گاتری» [۲۰] از دانشگاه فوردهام نیویورک، باور به خدا و ماوراطبیعه را ناشی از توهم مغز در جانبخشی و انسانوار انگاشتن پدیده ها می داند. او در کتاب «چهره ها در ابر» بهترین راه شناخت ادیان را «انسان انگاری اصولی» دانسته است. انسان انگاری یک خصیصه ی انطباقی است که از پیشینیان ما به ارث رسیده است. اگر یک انسان اولیه خش خش یک درخت خارج از غار را با یک انسان مهاجم اشتباه می گرفت چیز خاصی نبود و قضیه در حد یک وحشت آنی تمام می شد. ولی اگر عکس قضیه اتفاق می افتاد؛ یعنی انسان مهاجم را با درخت اشتباه می گرفت، این می توانست به بهای جانش تمام شود. پس در فرگشت انسان، تمایلات انسان انگاری شدت گرفت. و این مساله تا آنجا پیش رفت که انسان ها به جز اشیا و اجسام، کل گیتی را در اختیار یک ارباب خیالی پنداشتند. [۲۱]


ریچارد داوکینز از جمله شمار فزاینده ی زیست‌شناسانی است که دین را یک محصول فرعی [۲۲] از چیزی دیگر می داند. به نظر او باور به دین و خدا محصول مستقیم فرگشت نیست. یک نمونه برای توضیح این مسئله می تواند مفید باشد: شب پره ها به سوی نور شمع می روند و وقتی به نور می رسند در شعله ی شمع می سوزند و از بین می برند. مسلما آنها برای خودکشی فرگشت نیافته اند؛ چون بر پایه ی فرازیست ژن؛ خودکشی به این شکل هیچ فایده ای برای ژن ها ندارد. پس چرا چنین می کنند؟ پاسخ در این نکته نهفته است که ما سوال را اشتباه پرسیده بودیم. نباید پرسید خودکشی در شعله ی شمع چه سودی برای بقای جاندار دارد؛ بلکه باید پرسید این رفتار محصول جانبی چه چیز مفید دیگری بوده است؟ "در منظره ی شبانگاهی، نور مصنوعی یک پدیده ی نورس است. تا همین اواخر، شب ها فقط نور ماه و ستارگان دیده می شد. نور این اشیاء نورانی در بینهایت اپتیکی است، یعنی پرتوهای گسیل شده از آنها به طور موازی به زمین می رسند. به همین سبب این نورها مانند قطب نما برای جهت یابی مناسب اند. معلوم شده که حشرات از نور اجرام آسمانی مانند خورشید و ماه برای جهت یابی حرکت شان  در خط مستقیم استفاده می کنند. پس می بینیم که رفتار به ظاهر خودکشی طلبانه ی شب پره ها چیزی نیست به جز اشتباه گرفتن نور شمع با چیزی دیگر. این رفتار، یک محصول فرعی از عملکرد قطب نمایی است که معمولاً سودمند است." [۲۳]

اکنون که معنای محصول فرعی بودن را دریافتیم می توانیم بپرسیم که دین محصول فرعی چه چیز سودمند دیگری است؟ به نظر ریچارد داوکینز، باور به خدا و دین می تواند محصول جانبی اعتماد کودکان به سخنان والدین و زودباوری در سنین کودکی باشد. "چون کودکان باید جذب کننده ی اطلاعات سنتی باشند، معمولا هر چیزی را که بزرگسالان به آنها می گویند – چه درست باشد و چه نادرست- باور می کنند." [۲۴] این زودباروی عموماً مفید است زیرا کودکان ساختن ابزار، طرز شکار کردن و دانستنیهای سودمند برای ادامه ی بقا را از والدین خود می آموزند؛ ولی به مانند مثال شب پره، هیچ تضمینی برای در راه اصلی ماندن آن وجود ندارد. شاید باور دینی هم به همین شکل گسترش پیدا کرده باشد. البته احتمالا مجموعه ای از عوامل گوناگون در پیدایش گرایش دینی دخیل بوده اند. به خصوص در مورد شکل گیری و گسترش ادیان سازمان یافته ی امروزی نباید نقش تعیین کننده ی تاریخی-اجتماعی را از نظر دور داشت.

[Norman Geschwind .[۱
[David Bear [۲
[Vilayanur S. Ramachandran [۴
[Neuroscience [۵
[Temporal Lobe Epilepsy [۶
[Galvanic Skin Response [۷
[Phantoms in the Brain [۸
[biotheology [or] Neurotheology [۹
[۱۰]. نوروتئولوژی در ویکیپدیا
بی بی سیEllen G White[۱۱
[Gregory Holmes [۱۲
[Michael Persinger[۱۳
[BBC Science series Horizon [۱۴
[۱۶].روزنامه ی تلگراف
[Andrew Newberg [۱۸
فارسی در ویکیپدیاparietal lobe [۱۹].
[Stewart Guthrie [۲۰
[۲۱]. مجله دیسکاور – آزمایش خدا
[by-product [۲۲
[۲۳]. فصل پنجم کتاب پندار خدا، ریشه های دین
[۲۴]. دلایل خوب و بد برای باورکردن نوشته ی ریچارد داوکینز

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر